شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

مصاحبه منتشر نشده آیت الله خامنه ای درباره کشمیری عامل انفجار نخست وزیری

مصاحبه منتشر نشده آیت الله خامنه ای درباره کشمیری عامل انفجار نخست وزیری

تاریخ انقلاب - آیت الله خامنه ای در هنگام انفجار دفتر نخست وزیری در شهریور سال ۱۳۶۰در حال سپری کردن دوران نقاهت ناشی از انفجار بمب در ششم تیرماه همان سال بود. ایشان در سالگرد شهادت رجایی و باهنر در مصاحبه ای با ذکر جزییات به نحوه اظلاع از این حادثه می پردازد و برای نخستین بار از ابعاد پیچیده و نقاط تاریک این انفجار سخن می گویند. این مصاحبه بعدها در جلد دوم کتابی باعنوان «شهید دکتر باهنر؛ الگوی هنر مقاومت» منتشر می شود که «تاریخ انقلاب» بخش هایی از آن را منتشر می کند.
******

شما چگونه از انفجار ساختمان نخست‌وزیری و شهادت شهید باهنر مطلع شدید و در آن هنگام چه احساسی داشتید؟

من در آن زمان بیمار بودم، تازه از بیمارستان خارج شده بودم و  در منزلی در حدود نیاوران استراحت می‌کردم و در جریان اوضاع و احوال مملکت نیز قرار می‌گرفتم. یعنی مرحوم «شهید رجایی» و مرحوم «شهید باهنر» و برادران دیگر مسایل را با من در میان می‌گذاشتند. ولیکن خود من شرکت فعالی در جریانات نمی‌توانستم داشته باشم. ولی این اواخر تدریجا حالم بهتر شده بود و در جلسات شرکت می‌کردم. کما این که در شب قبل از حادثه من در جلسه‌ای در اطاق «مرحوم رجایی» شرکت کردم و در آن جلسه راجع به مسایل مهم مملکتی صحبت می‌کردیم. بنابراین از محل حادثه دور بودم. لحظه حادثه بعدازظهر و من خواب بودم و از خواب که بیدار شدم و از برادران پاسدار که دور و بر من بودند زمزمه‌هایی شنیدم، سوال کردم چه اتفاقی افتاده، گفتند بمبی در نخست‌وزیری منفجر شده است.



من فوق‌العاده نگران شدم گفتم چه کسانی آنجا بودند، گفتند «شهید رجایی» و «شهید باهنر» نیز بودند. من بلافاصله با حال ضعیف و ناتوانی که داشتم خودم را به تلفن رساندم. بنا کردم به جاهای مختلف تلفن کردن اما خبرها همه متناقض و نگران‌کننده بود. یکی می‌گفت حال‌شان خوب است و یکی می‌گفت زنده بیرون آمدند و دیگری می‌گفت جسدشان پیدا نشده و یکی دیگر می‌گفت در بیمارستان هستند و تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود در حالت فوق‌العاده بد و نگران به سر می‌بردم.

تا بالاخره مطلب برای من روشن شد. فکر می‌کنم با آقای «هاشمی رفسنجانی» و با «احمداقا» که صحبت کردم، آنها به من گفتند که «رجایی و «باهنر» شهید شدند. احساسات من در موقع طبیعی است که چه احساسی بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودم و من شدیدا احساس خسارت، ضایعه و غم می کردم و از طرفی احساس خشم نسبت به کسانی که عاملین این حادثه بودند، می کردم. و فردای حادثه، صبح زود با این که خیلی بی‌حال بودم. رفتم برای تشییع جنازه به مجلس و با وجود این که اطبا منع می‌کردند که شرکت نکنم، اما طاقت نمی‌آوردم که شرکت در مراسم نکنم. بالاخره آمدم و یک سخنرانی کوتاهی هم با کمال هیجان در ایوان مجلس کردم و دور و بر بنده را دوستان گرفته بودند که از شدت هیجان نیفتم.

به هر حال برای من حادثه بسیار تلخی بود. یعنی شاید می‌توانم بگویم که تلخ ترین حادثه‌ای بود که تا آن روز من دیده بودم. زیرا حادثه ۷ تیر که می‌توانست از این تلخ‌تر باشد در هنگامی اتفاق افتاد که من در آن موقع بیهوش بودم و تدریجا از آن فاجعه آگاه شدم.


همان‌طور که می‌دانید یکی از اهداف ضدانقلاب، نفوذ دادن اعمال خود به داخل نهادهای رسمی جمهوری اسلامی است تا از این طریق ضربه خود را بر پیکر انقلاب وارد آوردند و همان‌طور که مطلع هستید در اجرای این هدف نیز دوبار موفق بودند که یکی از آنها فاجعه ۷ تیر و دیگری فاجعه نخست‌وزیر بود. لطف کنید نظر خود را در مورد مبارزه با این عوامل نفوذی و طرح‌هایی که در آینده برای پاسازی ادارات از این عناصر دارید، بفرمایید؟

متاسفانه باید بگویم که ضد‌انقلاب بیش از دو بار موفق شده است. حادثه دادستانی و حوادث دیگری که از این قبیل بوده مثل حادثه شهدای محراب، حادثه «شهید هاشمی نژاد» همه از حوادثی بودند که نوعی نفوذ را نشان دادند و ضد‌انقلاب از شیوه‌های بسیار موفقی که داشته، شیوه تفاق بوده، یعنی چهره‌ای نشان داده‌اند که حاکی از واقعیت ضمیر آدمی نیست. چهره مومن، چهره علاقمند، چهره مخلص. همین «کشمیری» که صحبتش هست و در جریان این حادثه، عامل اصلی بود، مدت‌ها در نخست‌وزیری کار می‌کرد و مدت‌ها مورد اطمینان این و آن بود و حتی مورد اطمینان شخص «مرحوم رجایی» نیز بود. ظاهرا حالت آرامی داشت بسیار محجوب و بسیار کم‌حرف و مقدس بود و حتی گاهی آن‌قدر کم‌حرف و محجوب بود که پخمه و خپل به نظر می‌رسید که آدم فکر می‌کرد از یک چنین شخصی چه کاری ساخته است. ولی خوب دیدیم که خیلی کارها انجام داد. این چهره منافقانه گرفتن یکی از شیوه‌های موفق ضد‌انقلاب بوده و ضد‌انقلاب به خاطر این که به هیج اصلی از اصول اخلاقی پایدار نیست، یک چنین کارهایی را خیلی راحت می‌تواند انجام دهد. جناب‌عالی که مسلمان هستید می‌توانید چهره منافقانه به خودتان بگیرید و مثلا فرض کنید در جایی در بین کفار وارد شوید و بخواهبد واقعیت مسلمانی خودتان را نشان ندهید. طبیعی است که خیلی مشکل است. خیلی جریان‌ها در آنجا پیش می‌آید که شما اگر مسلمان نباشید باید حتما انجام دهید ولی چون در واقع مسلمان هستید، دست‌تان می‌لرزد. اما ضد‌انقلاب که پایبند به ارزش‌های انسانی نیست همه کاری حاضر است بکنند. به هر حال این شیوه موفقی برای ضد‌انقلاب بوده و کار مهمی هم نیست. خنجر از پشت‌زدن از کارهای رایجی است که اول آفرینش انسان تا به مرز وجود داشته و همواره نیر موفق است. اما این‌که ، چه تدبیری را اندیشیده‌ایم؟ بنده مصمم و قاطع هستم که باید یک دستگاه اطلاعاتی دقیقی به وجود بیاید تا بتواند این مهم و دیگر مهم‌ها از این قبیل را به عهده بگیرد. به مجلس، به دولت و دست‌اندکاران و همه کسانی که در این زمینه می‌توانند نقشی داشته باشند سفارشات لازم را کردم و اخیرا نیز در این دو سه روزه مجددا به مجلس تاکید کردم که هرچه زودتر لایحه دستگاه اطلاعاتی را به جای خوبی و نقطه ثابت و روشنی برسانند و تصویب کنند.

شما و آقای «باهنر» مسوول نوشتن اساسنامه و مرامنامه حزب بوید. از خاطرات آن روزها و همچنین تشکیل هسته‌های اولیه حزب مختصری بیان بفرمایید.

راجع به آن روزها من خاطرات شیرین و بسیار دارم. بله اساسنامه و مرامنامه همه ما سهیم بودیم مخصوصا مرحوم «شهید بهشتی» سهم زیادی داشت. بعد از آن که مواد مورد نظر آماده شد من و «شهید باهنر» آن را تنظیم و تدوین کردیم. یعنی آخرین کارها در این زمینه روزهایی انجام گرفت که «امام» تازه از خارج وارد ایران شده بودند. همه ما گرفتاری‌های زیادی داشتیم و من در مدرسه رفاه که مرکز کارها بود در طول روز نیم ساعت حالت قرار و آرام داشتم. مرتب دنبال کارهای گوناگون، گرفتاری های فراوانی که وجود داشت و بهتر است که بگویم مشاغل زیادی که وجود داشت، بودیم. مرتب پادگانی بود که سقوط می‌کرد، اداره‌ای بود که در اختیار مردم قرار می‌گرفت، اداره‌هایی بودند که به‌عنوان همبستگی به مدرسه رفاه می‌آمدند، درگیری‌هایی بود که در گوشه و کنار شهر رخ می‌داد، افرادی بودند که شهید می‌شدند، دستگیری‌هایی بود که در گوشه و کنار شهر رخ می‌داد، افرادی بودند که شهید می‌شدند، دستگیری‌های ضد‌انقلاب بود که پی‌در‌پی رخ می‌داد. رجال گردن کلفت و معروف رژیم گذشته یکی‌یکی به وسیله جوانان حزب‌الله دستگیر می‌شدند و مثل گرگی که به دام افتاده حالت بره به خودشان می‌گرفتند و به طرف طبقه سوم مدرسه رفاه حمل می‌شدند تا تکلیف‌شان روشن شود. خلاصه خبرهایی بود که از هجوم ضد انقلاب به تهران از سوی کرج و قزوین می‌رسید. و خیلی مطالب وجود داشت که ما به همه اینها می‌رسیدیم. در خلال این یکدیگر را می‌پسندیدم و قبول می‌کردیم. قبلا هم کارهای مشترک با هم داشتیم و در همین مواضع ما بخش تاریخ و انسان را من و «آقای باهنر» مسوولیت تنظیمش را داشتیم و تدوین کردیم و قبل از انقلاب سال های ۴۸ ـ ۴۹ یک جمع بزرگی در تهران تشکیل شد که مسوول ایده جهان‌بینی اسلام بود. و بعد از گذشت یک سال از شروع کار آن جمع، باز یک بخش مهمی از انجام آن کار جهان بینی به من و آقای «باهنر» محول شد که فکر می‌کنم باز نوشته‌هایش در منزل و در اختیار خانوادهای‌شان باشد و یک مقدار هم در اختیار من هست به هر حال کار مشترک نوشتنی من و آقای «باهنر» زیاد کرده بودیم. اینجا نشستیم و اساسنامه حزب را تنظیم کردیم و برای آخریم مراحا تصویب به خانه توحید بردیم که پایگاه اولیه حزب آنجا بود و با برادران دیگرمان مرحوم «شهید بهشتی» و آقایان «هاشمی رفسنجانی» و «موسوی اردبیلی» ۵ نفری نشستیم و تمام کردیم و بنده به خدمت «امام» بردم و به «امام» ارایه دادم.

عامل انفجار که شخص «کشمیری» بود، چگونه به نخست‌وزیری راه یافت، ضمنا جسدی که در روز تشییع جنازه به‌عنوان جنازه «کشمیری» حمل می‌شد، مطعلق به چه کسی بود و مقامات کشوری چه زمانی پس از انفجار، عامل انفجار را شناخته و به ماهیت منافقانه وی پی‌بردند؟

«کشمیری» قبلا در ارگان دیگری کار می‌کرد که البته خصوصیات و سوابق امرش برای ما روشن است. و به وسیله یکی از افرادی که هم پرورده «کشمیری» است که الان هم متهم به همکاری با اوست، البته اتهام هنوز ثابت نشده است و او در زندان است، به نخست‌وزیری راه پیدا کرده بود و در یک بخشی از نخست‌وزیری مشغول به کار بود و چون بسیار منافق زیرکی بود خیلی راحت و به سرعت توانست عنوان دبیری یا منشی‌گری به شورای امنیت کشور راه پیدا بکند و در کنار «شهید رجایی» که رییس آنجا بود، بنشیند.



نفوذ او در نخست‌وزیری به این ترتیب بود و بودنش در نخست‌وزیری فکر می‌کنم بیشتر از دو سه ماه نبود. اما جسدی که در روز تشییع به‌عنوان جنازه «کشمیری» حمل می‌شد. باید بگویم جسدی نبود. مساله این صورت بود که بعد از آن که توانستند آتش اطاق را خاموش کنند و جسدها را بیرون بکشند. و مجروحین را به بیمارستان منتقل کنند سه نفر جزو زنده ها نبودند. یکی «مرحوم رجایی» بود، یکی «مرحوم باهنر» بود که جسدهای آنها بود و یکی هم «کشمیری» بود که نه زنده و نه مرده آن آنجا دیده نمی‌شد. هیچ کس خبر نداشت که او از نخست‌وزیری خارج شده است، یا اگر بخواهیم به صورت دقیق‌تری برای آن کسانی که دست‌اندر‌کار این مساله بودند و دنبال جسدها می‌گشتند، بگوییم اگر یقین هم نشده بود که خاکستر نشده به هر حال یک چیز مبهمی بود. اما در هر صورت حقیقت این بود که «کشمیری» وجود ندارد و گمان زیاد بر این بود که «کشمیری» کشته شده است. از خاکسترهایی که در آنجا بود مقداری جمع کردند و در پلاستیک ریختند و به‌‌عنوان جسد «کشمیری» به مسئولین معرفی کردند. البته بعضی از آن کسانی که این کارها را می‌کردند. الان در زندان هستند و به‌عنوان همین مسئله مورد سوال هستند که چگونه یک مشت خاکستر را به‌عنوان جسد «کشمیری» معرفی کردند. این سوالی بود که چه‌طور جسد «شهید رجایی» و «شهید باهنر» این‌طور خاکستر نشده اما جسد «کشمیری» آن‌قدر خاکستر شده که در یک کیسه پلاستیکی جا می‌گیرد؟ این سوال بی‌پاسخ بود.

به هر حال مردم منتظر بودند و چون اعلام شده بود که «کشمیری» کشته شده، تابوتی حامل همان کیسه پلاستیک به میان مردم آمد و به‌عنوان «کشمیری» معرفی شد. لیکن به فاصله شاید یک روز، اطلاع پیدا کردیم که «کشمیری» کشته نشده بلکه گریخته است. از قرائنی این مساله به دست آمد. و بلافاصله تحقیق شروع شد معلوم شد که «کشمیری» بعد از آن که بمب را در میان چمدان در اطاق می‌گذارد از آنجا خارج می‌شود و به نقطه نامعلومی می‌گریزد برای این‌که این به مردم اعلام شود، بایستی محقق می‌شد و شکل مسلم‌تری پیدا می‌کرد که بشود ارایه داد.

چند روزی که بین این حادثه و اعلام دادستان کل، آقای «ربانی املشی» فاصله شد به خاطر این بود که مساله را مسلم‌تر بکنند و معلوم شود که در حقیقت چگونه بوده است. البته باید بگویم در همان روزهای اول مساله روشن شده بود برای این‌که جوانب قضیه بیشتر روشن شود که بتوانند یک حرف روشنی به مردم بزنند چند روزی فاصله افتاد. متاسفانه آن متنی که اعلام شد حرف روشنی هم به مردم زده نشد یعنی حرف مشخص و روشنی وجود نداشت و قضیه در ابهام ماند. متهمی در این رابطه دستگیر شدند که بعضی از آنها آزاد شدند و بعضی دیگر هنوز در زندان هستند و پرونده همچنان تحت پیگیری است.

منبع:سایت تاریخ انقلاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد