شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس
شهدای نیاک

شهدای نیاک

مرجع خبری و طراح نرم افزارهای مذهبی وزندگینامه شهدا وبیانات رهبری و دفاع مقدس

جوانمرد قصاب را بشناسید +تصاویر

جوانمرد قصاب را بشناسید +تصاویر

همیشه بیشتر از وزنه‌‌ای که توی کفه‌ ترازو گذاشته است، گوشت می‌‌داد دست ‏مشتری و ‏کفه‌ گوشت به کفه آن‌ طرفی می‌چربید‎؛ ‎‏‌هیچ‌کس کفه‌های ترازوی ‏مش عبدالحسین را مساوی ندیده بود.

به گزارش فرهنگ نیوز، اگر نیت کردید پس از شنیدن خصوصیات قصابی که از شیوه کسب و کارش خواهم ‏گفت، بروید ‏و از نزدیک ببینیدش و یا از او گوشت بخرید، مجبورید بی‌خیال ماجرا ‏شوید. باید بروید گلزار ‏شهیدآباد دزفول و در قطعه دوم گلزار و در سومین ردیف عشق، ‏دنبال مزاری بگردید که روی ‏آن حک شده است: «شهید عبدالحسین کیانی» و سپس ‏چشم بدوزید به قاب عکسی که با وقار و ‏جذبه‌ای خاص به شما لبخند می‌زند.‏‎

شهید عبدالحسین کیانی معروف به «مش عبدالحسین» 32 سال پیش، زن و ‏بچه‌هایش را، مغازه ‏و دامداری‌اش را، خانه و کاشانه‌اش را رها می‌کند و دل می‌زند به ‏دریای فتح المبین و سهم‌‌اش از ‏فتح المبین می‌‌شود 12 گلوله و شناسنامه‌‌ای که در ‏چهل و سومین بهار عمرش ممهور می‌‌شود به ‏مهر: «به فیض شهادت نائل آمد»‏‎

‏ مطالبی را که در پیش رو دارید، فقط بخش کوچکی از خصوصیات کسب و کار «مش ‏‏عبدالحسین» است. سایر خصوصیت‌های دیگر زندگی مش عبدالحسین و سبک زندگی ‏اسلامی‌‌‏اش را باید منتظر باشید تا بچه‌‌های مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول در ‏کتاب«جوانمرد ‏قصاب» چاپ کنند.‏‎

او از ما راضی باشد . . .‏‎

همیشه با وضو می‌‌رود مغازه. هر گاه از او می‌‌‌پرسند: «مش عبدالحسین! چه خبر از ‏وضع ‏بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط و فقط یک جواب مشترک برای همه دارد‎: ‎‎«‎الحمدلله ... ما ‏از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد... »‏‎

سنگین‌تر از وزنه‎

همیشه بیشتر از وزنه‌‌ای که توی کفه‌ ترازو گذاشته است، گوشت می‌‌دهد دست ‏مشتری. همیشه ‏کفه‌ گوشت به کفه  آن‌ طرفی می‌چربد‎ .‎‏‌هیچ‌کس کفه‌های ترازوی ‏مش عبدالحسین را مساوی ندیده ‏است. همیشه سمت گوشت سنگین‌تر است.‏‎

عادت‎

هیچ‌‌وقت کسی نمی‌‌بیند مش عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می‌‌گیرد، ‏بشمارد. پول را که ‏می‌گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می‌اندازد توی دخل. این ‏عادت همیشگی‌‌اش است.‏‎

سنگ ترازو‎

اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت بخواهد، مش عبدالحسین دریغ نمی‌کند. می‌گوید: «برای هر ‏مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می‌دانند که او همیشه بیشتر از ‏حق مشتری ‏گوشت می‌گذارد توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می‌شناسد، ‏نمی‌گذارد مشتری ‏مبلغی را که گوشت می‌خواهد به زبان بیاورد‎. ‎مقداری گوشت ‏می‌پیچد توی کاغذ و می‌دهد ‏دستش.‏‎

وَأَمَّا السَّائِلَ‎... ‎‏‎

مشتری‌هایش را می‌شناسد. آنهایی که وضع مادی خوبی ندارند یا حدس می‌زند که ‏نیازمند باشند ‏یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می‌دهد‎. ‎اصلاً ‏گوشت را نمی‌گذارد ‏توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. ‏‎

گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری‌ها متوجه نشوند، وانمود می‌کند که پول گرفته ‏است. گاهی ‏هم پول را می‌گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به ‏مشتری. گاهی هم پول ‏را می‌گیرد و دستش را می‌برد سمت دخل و دوباره همان پول ‏را می‌‌دهد دست مشتری و می‌گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می‌‌خواهد عزت نفس ‏مشتری‌‌های نیازمندش را نشکند. مش ‌عبدالحسین سال‌‌های سال اینگونه رفتار کرده ‏است.‏‎

آن یک نفر‎

همیشه به دوستانش می‌گوید‎«‎‏ یه نفر بهم پول می‌ده تا گوسفند بکشم و بین فقرا ‏تقسیم کنم‎. ‎اگه ‏کسی می‌شناختین که نیازمند باشه، بفرستین در مغازه‌ م». افراد ‏زیادی به این ترتیب می‌روند ‏درب مغازه و مش‌عبدالحسین به شیوه‌‌هایی که دیگر ‏مشتری‌ها متوجه نشوند، گوشت می‌دهد ‏بهشان. ‏‎

این داستان ادامه دارد تا اینکه یکی از دوستانش گیر می‌‌دهد که مش عبدالحسین! این ‏بنده خدا که ‏می‌گویی، کیست؟ مش عبدالحسین، مدام طفره می‌رود. دوباره می‌پرسد: ‏‏«خداییش خودت ‏نیستی؟» مش عبدالحسین آرام جواب می‌‌دهد: «اگر بگم نه، دروغ ‏گفتم‎. ‎اگه بگم آره، ریا میشه‎. ‎‏اما این موضوع تا زمانی که زنده‌‌ام پیشت امانت بمونه‎» ‎و ‏تا زمانی که مش عبدالحسین زنده بود، ‏هیچ کس نفهمید آن شخص خیر، خود مش ‏عبدالحسین است. دیگر بماند آن جهیزیه‌هایی را که ‏شبانه و ناشناس می‌برد درب خانه ‏دختران دم بخت. ‏‎

‏ نسیه‎

یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می‌‌شود که مش عبدالحسین صدایش می‌‌زند و ‏می‌گوید:«تو ‏گوشت می‌خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه ‏هم گوشت می‌ده‎... ‎مرد ‏انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره‌های پیشانی‌‌اش ‏باز می‌‌شود و می‌گوید: «خدا خیرت ‏بده‎. ‎یه ماهه گوشت نخوردیم‎. ‎میشه نیم کیلو ‏گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو ‏بمونه تا پولشو بدم؟» مش ‏عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه‌ی بزرگی گوشت می‌‌پیچد ‏توی کاغذ و ‏انگشتر را هم می‌گذارد توی دست مرد‎. «‎اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره‎. ‎هر ‏وقت ‏داشتی، پولشو بده»‏‎

مرد لبخند زنان گوشت را می‌گیرد و می‌رود. مش عبدالحسین زیر لب می‌گوید: ‏‏«خدایا! امیدوارم ‏که هیچ ‌وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه ‏بهش صدقه دادم و خجالت ‏بکشه»‏‎.‎‏‎

‏ گوشت خوب‎

پیرزن می ‌آید درب مغازه و صدا می‌زند: «مش عبدالحسین!مادر! این گوشت رو از ‏فلانی ‏خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» مش عبدالحسین گوشت را ورانداز می‌کند‎. ‎یک تکه گوشت از ‏لاشه آویزان در مغازه جدا می‌کند و می‌گذارد روی گوشت پیرزن و ‏می‌‌گوید:« آره مادر! حالا ‏دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی مش عبدالحسین ‏همین است. هم دل مشتری را نمی‌‏‏‌شکند و هم دروغ نمی‌گوید. تازه این بماند که ‏عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟‎

‏ همیشه، حقیقت  ‏‎

همیشه راستش را می‌‌گوید. مشتری‌‌هایش همه به او اعتماد دارند. اگر گوشت عیب و ‏نقصی دارد، ‏حتماً عیبش را به مشتری‌‌هایش می‌گوید. هیچ‌گاه گوشت بز و میش را به ‏جای بره نمی‌فروشد. ‏هرگز کسی به گوشتی که مش عبدالحسین می‌‌دهد دستش، ‏معترض نیست. همیشه گوشت یک ‏گوسفند را عادلانه بین تمام مشتری‌ها توزیع ‏می‌کند.‏‎

‏ ‏‎قسم‎

برادرش مش غلامحسین را صدا می‌کند و همزمان دستش را می‌‌گذارد روی قرآن. ‏‏می‌‌گوید:«مش غلامحسین! به همین قرآن، گوشتی را دست مردم می‌دم که خودم هم ‏از اون ‏بخورم». مش غلامحسین می‌‌گوید :«خودم می‌دونم! خودم دیدم که عمریه ‏همینطوری رفتار ‏کردی» و مش عبدالحسین با همان لبخند همیشگی‌‌اش به برادر ‏می‌گوید:«خواستم تأکید کرده باشم ‏رو این موضوع. خواستم بدونی چقدر برام مهمه‎...‎‏»

مشتری‎

‏«مش عبدالحسین! دو کیلو گوشت بده. اما لطفاً گوشت میش نباشه ها...» صدای یکی ‏از مشتری‌هاست. مش عبدالحسین با لبخند جواب می‌دهد: «اتفاقاً الان فقط گوشت ‏میش دارم. اما یه میش ‏جوون با گوشت عالی».  مشتری می‌گوید: «خب! حالا که ‏می‌گی گوشت خوبیه، دوکیلو بده» ‏اما مش عبدالحسین می‌‌گوید: «نه! تو گوشت میش ‏نمی‌خواستی. الان آدرس یکی از قصابا رو که ‏امروز گوشت خوبی داره بهت می‌‌دم، برو ‏ازش بگیر.» اصرارهای مشتری هم فایده‌‌ای ندارد. ‏مشتری را می‌‌فرستد به یک قصابی ‏دیگر. مش عبدالحسین همیشه به فکر رضایت مشتری و ‏بهتر بگویم رضایت خداست.‏‎

‏یک لقمه نان‎

اکثر اوقات وقتی می‌‌رود بازار گوسفند، صبر می‌‌کند تا همه خرید کنند. آنگاه می‌رود ‏سمت ‏واسطه‌‌ها و دلال‌ها و از آنها گوسفند می‌‌خرد. می‌‌گوید: «این بنده‌های خدا هم ‏باید یه لقمه نون ‏گیرشون بیاد».‏‎

‏ رضایت خدا‎

وقتی فروشنده گوسفند، قیمت را نمی‌‌داند و گوسفندهایش را دارد زیر قیمت بازار ‏می‌‌فروشد، ‏مش عبدالحسین قیمت واقعی گوسفندهایش را می‌گوید و به قیمت از او ‏می‌‌خرد. دلش هیچ‌گاه به ‏زیان دیگران راضی نمی‌شود و البته به نارضایتی خدا.‏‎

‏دستمزد‎

اگر کسی از او گوسفند خریده باشد و به هر نحو ضرر کرده باشد، مش عبدالحسین ‏ضرر و ‏زیانش را که جبران می‌‌کند، هیچ، دستمزدی هم به او می‌دهد. برایش مهم ‏است که دیگران ضرر ‏نکنند.‏‎

‏نهی از منکر‎

قسمت ‌هایی از گوسفند را که حرام هستند، جدا می‌‌کند و می ‌اندازد یک گوشه مغازه ‏که در ‏معرض دید نباشد. می‌خواهد کسی خدای نکرده استفاده یا سوء استفاده نکند. نه ‏تنها آن قسمت‌ها ‏را نمی‌فروشد، بلکه اجازه نمی‌‌دهد کسی آنها را بردارد و مدام به ‏حرام بودنشان تذکر می‌‌دهد.‏‎

‏ ‏‎مهربان‎

معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن توی ذهن‌ها نقش می‌‌بندد. اما مش ‏عبدالحسین ‏تنها جایی خشمگین می‌شود که برای خدا باشد. هم خشم و هم لطف او ‏برای خداست. او حتی‌ برای حرکت دادن گوسفندان از ترکه و چوب استفاده نمی‌کند. ‏با اینکه اندکی دیگر قرار است ‏ذبحشان کند، اما یک لُنگ می‌گیرد دستش و با همان ‏لُنگ می‌‌‌زند پشت گوسفندان.  ‏‎

‏  رزق دست خداست‎

قصاب‌ها، توی صنف جلسه گرفته‌‌اند‎. ‎چندتا از شاگرد قصاب‌ها می‌خواهند مغازه بزنند. ‏بقیه ‏قصاب‌ها مخالف هستند‎. ‎اجازه نمی‌دهند در نزدیکی مغازه‌هاشان مغازه قصابی ‏جدیدی باز شود. ‏مش عبدالحسین می‌گوید: «چرا مخالفین؟ رزق دست خداس‎. ‎تا کی ‏اینا باید شاگردی کنن؟ تا کی ‏باید کارگری کنند؟» بقیه قصاب‌ها را راضی می‌کند و ‏کارگرها و پادوها می‌‌شوند صاحب کسب ‏و کار.‏‎

‏ رزق و روزی‎

یک نفر با چند رأس گوسفند آمده است درب مغازه. مش عبدالحسین گوسفندهایش را ‏به قیمت ‏روز از او می‌خرد. می‌‌گویند:«مشتی! تو که هم وقتش رو داری و هم وسیله ‏ش رو! چرا نمی‌‌ری ‏از گله ‌دارهای خارج شهر بخری؟ هم ارزون‌‏‎ ‎تره، هم گوسفندا رو ‏خودت انتخاب می‌کنی.» با ‏همان لبخند همیشگی‌اش می‌گوید: «این بنده‌ ی خدا هم ‏باید نون بخوره‎...» ‎و دوباره مشغول کار ‏می‌شود.‏‎


 مش عبدالحسین کیانی، پرچمدار دوکوهه‎ ‏ ‏‎

گاوهای مرده‎

دو گاو را نشان می‌‌کند و به صاحب گاوها می‌گوید: «این دوتا گاو رو بزار برام. فردا ‏میام ‏پولشونو می‌دم و می‌‌برم.» فردا می‌رود برای خرید گاوها که می‌بیند آن محل ‏موشک خورده ‏است و گاوها تلف شده‌‌اند.‏‎

مش عبدالحسین می‌‌رود پیش صاحب گاوها و یک بسته اسکناس می‌گیرد سمتش. ‏‏«این هم پول ‏گاوها...». صاحب گاوها متعجب می‌‌گوید: «مش عبدالحسین! گاوها که از ‏بین رفته‌‌اند» و مش -‏عبدالحسین می‌گوید: «گاوها از همون دیروز که بهت گفتم ‏بزارشون برام، دیگه مال من بودن. ‏حالا اگه تو این فاصله این گاوها، گوساله به دنیا می‌ ‏آوردن، خب گوساله مال من بود دیگه. حالام ‏که مردن، مال من بودن» پول گاوها را ‏تمام و کمال می‌دهد و صاحب گاوها هرچه اصرار ‏می‌کند که حداقل نصف پول را ‏بگیرد، فایده‌‌ای ندارد و نگاه او که هنوز نتوانسته است آنچه را ‏می‌بیند باورکند، مش ‏عبدالحسین را بدرقه می‌کند.‏‎

‏عیدقربان‎

عید قربان است. اما بر خلاف سایر قصاب‌ها درب مغازه‌ ی مش عبدالحسین حتی یک ‏پوست و ‏روده هم نیست. قصاب‌ ها معمولاٌ به جای دستمزد، پوست و روده‌ ی گوسفند ‏را برمی‌‌دارند. می‌گویند: «مش عبدالحسین! انگار امسال قربونی نکردی؟» و جواب ‏می‌‌دهد:«چرا! اتفاقاً بیشتر از ‏همه من گوسفند قربونی کردم.» دوباره می‌‌پرسند: «پس ‏پوست و روده‌‏‎ ‎هاشون کو؟» از جواب ‏مش عبدالحسین، همه انگشت به دهان می‌مانند. ‏می‌گوید «این روزا پوست و روده گرون شده. ‏تقریباً! دو برابر دستمزد من میشه‎. ‎برا ‏هرکی قربونی کردم، دستمزدمو گرفتم و آدرس دادم که ‏برن و پوست و روده‌‌ها رو به ‏قیمت مناسب بفروشن»‏‎.‎‏‎

‏ گوشت یخی‎

در یک مقطعی از زمان گوشت یخی(منجمد) بین قصاب‌‌ها توزیع می‌‌کنند برای فروش‎. ‎قیمتش ‏از گوشت‌های کشتار روز ارزان‌تر است. مش عبدالحسین در محل توزیع ‏گوشت‌ها فریاد می‌زند: ‏‏«آی اونایی که دستتون به دهنتون می‌رسه. آی اونایی که ‏وضعتون خوبه‎. ‎این گوشتا رو بزارین ‏برا قصابایی که وضعشون زیاد خوب نیست. برا ‏اونایی که نمی‌تونن گوسفند کشتار روز ببرن ‏مغازه‌هاشون‎. ‎بزارین یه لقمه نون گیر اونا ‏بیاد. آی مردم! دست ضعیف‌ترها رو بگیرید» و ‏خودش هم کمتر گوشت یخی می‌‌برد ‏مغازه.‏‎

‏ صف‎

گاهی اوقات گوشت یخی (منجمد) می‌دهند تا توزیع کند. مردم برای خرید صف ‏می‌‌کشند. ‏همسرش می‌گوید» یه کمی از گوشت یخی‌ها کنار بزار واسه خودمون و بیار ‏خونه‎». ‎مش ‏عبدالحسین می‌‌گوید: «یکی از بچه‌‌ها رو بفرست بیاد تو صف، مثل بقیه ‏مردم بهش گوشت بدم»‏‎

‏شجاعت‎

گاهی اوقات از ساواک زنگ می‌زنند مغازه‌اش: «چند کیلو فیله برای فلانی بذار کنار؛ ‏الان میاد ‏می‌بره». گوشت‌‌ها را می‌‌اندازد توی گونی و قایم می‌کند. طرف که می‌‌آید، ‏مش عبدالحسین ‏می‌‌گوید: «ندارم». چندین بار این اتفاق تکرار می‌شود و مش ‏عبدالحسین هم همان کارقبلی را ‏تکرار می‌کند. ترسی ندارد از ساواکی‌‌ها. با اینکه ‏برایش راحت است که یکجا کل گوشت‌ها را ‏بفروشد، اما نمی‌خواهد بی‌عدالتی شود. ‏می‌‌گوید‎:« ‎فیله‌‌ها رو بدم به اینا که صبح تا شب پشت میز ‏و زیر کولر نشستن؛ اونوقت ‏اون کارگر بدبخت که چهارده ساعت زیر آفتاب کار کرده، بیاد و ‏دنده‌های گوسفند رو ‏بتراشم و بدم دستش؟»‏‎

تلفن مغازه را هم برای اینکه از ساواک و شهربانی زنگ نزنند، منتقل می‌‌کند به خانه.‏‎

‏لطفاً یک کیلو گوشت بده‎

در دوران ستمشاهی، یک پاسبان می‌‌آید درب مغازه‌‌اش و با تفاخری خاص می‌گوید: ‏‏«گوشت ‏بده». مش عبدالحسین خیلی محکم جواب می‌‌دهد: «نداریم‎» ‎پاسبان ‏می‌‌گوید:«پس این لاشه ‏آویزون چیه؟» و مش عبدالحسین محکم‌ تر ازقبل جواب می ‏‏‌دهد: «این برا تو نیست. صاحب ‏داره‎». ‎پاسبان با همان تفاخر قبلی می‌گوید:«به من ‏گوشت نمی‌دی؟» و مش عبدالحسین ‏می‌گوید:«آره! به تو گوشت نمی‌دم».‏‎

آن روز مش عبدالحسین آنقدر با شجاعت و هیبت با پاسبان حرف می‌‌زند تا اینکه ‏پاسبان ‏می‌گوید:«لطفاً یک کیلو گوشت بده» و آنگاه است که مش عبدالحسین مثل ‏سایر مشتری‌ها برایش ‏گوشت وزن می‌‌کند.‏‎

‏قانون‎

همسر رئیس شهربانی آمده است داخل مغازه‌اش و می گوید: «از این گوشت به من ‏بده». مش ‏عبدالحسین می ‌گوید:«برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت‎... ‎می‌گوید: «من زن ‏رئیس شهربانی‌ام» ‏و مش عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس ‏نمی‌‌ترسد، پاسخ می‌دهد:«زن رئیس ‏شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»‏‎

چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن مش عبدالحسین می‌‌آیند درب مغازه. او با ‏مأمورها ‏نمی‌رود ومی‌‌گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می ‌شود و ‏می‌رود پیش رئیس ‏شهربانی و می‌گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو ‏مغازم برا قانون‎. ‎اگه قرار به بی‌ ‏قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می‌‌گوید و از ‏شهربانی می‌‌زند بیرون.‏ منبع: پیاده سازی و بازنویسی خاطرات  کلیپ های تصویری لوح فشرده یادواره شهیدعبدالحسین کیانی.

پایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویر

پایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویر

به گزارش فرهنگ نیوز ، در این دیدار مادر و برادر شهید حضور داشتند و ساعتی را با پیکر شهید 20 ساله خود گذراندند. این شهید سه برادر دارد که یکی از آن‌ها چند سال پیش بر اثر سانحه‌ای فوت شده بود. پدر شهید نیز 14 سال پیش پس از سال‌ها انتظار دار فانی را وداع گفته و به سوی فرزندش پرکشید. شهید محسن رجبی در آخرین اعزام خود به همراه پدرش به عملیات بدر می‌رود و در این عملیات مفقود الاثر می‌شود. او پیش از اعزام به جبهه در کنکور سراسری رشته عمران قبول شد و قصد داشت پس از بازگشت از این عملیات درس خود را ادامه دهد اما در همین عملیات به فیض شهادت نائل شد.
 
«شهید محسن رجبی» فرزند رجبعلی متولد 1343 در امیریه تهران است. او اعزامی از لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بود که در سال 1363 در عملیات بدر و در منطقه جزیره مجنون به اسارت نیروهای عراقی درآمده و در اسارت به شهادت رسیده است. پیکر مطهر این شهید والامقام از قبرستان الکرخ عراق بعد از گذشت 30 سال از شهادتش طی عملیات تفحص توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد. عکس های مقداد مددی عکاس تسنیم از لحظه دیدار مادر و فرزند را در زیر می بینید.
پایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویرپایان 30سال انتظار مادر شهید + تصاویر

نماهنگ / نوکر خوبی نبودم

نماهنگ / نوکر خوبی نبودم

نماهنگ زیبای"نوکر خوبی نبودم" با مداحی حاج سید مجید بنی فاطمه توسط سایت لهوف منتشر شده است.

یک کار خوب در قالب یک «کاروان موفق»

گفت‌وگو با مهدی قزلی، نویسنده‌ی کتاب پنجره‌های تشنه

یک کار خوب در قالب یک «کاروان موفق»

در آستانه‌ی اربعین حسینی و همزمان با حضور میلیونی عاشقان ثارالله در راهپیمایی عظیم اربعین، در جوار بارگاه ملکوتی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پنجره‌های تشنه» رونمایی شد.«پنجره‌های تشنه» روز نوشت‌های آقای مهدی قزلی از انتقال ضریح جدید امام حسین علیه‌السلام از قم به کربلا در سال ۱۳۹۱ است. به همین مناسبت با‌ نویسنده‌ کتاب به گفت‌وگو نشستیم.

* اواسط دهه هشتاد و قبل از ساخت ضریح، گویا رهبر انقلاب دیداری با هیأت امنای ساخت ضریح جدید امام حسین علیه‌السلام داشتند، نکات این دیدار چه اثراتی در کار داشته است؟
من خودم در آن دیدار نبودم. اما از اعضای هیأت امنای ساخت ضریح شنیدم همان‌طوری که خدمت برخی مراجع رفته بودند، خدمت آقا هم رسیدند تا گزارشی از چگونگی ساخت ضریح ارائه دهند. آقا هم آن موقع خیلی التفات داشتند به این موضوع و یک جمله‌ای در همان جلسه گفتند که بعداً بارها از زبان هیأت امناء شنیدم و آن این‌که آقا گفته بودند: «امیدوارم این کار خوب در قالب یک کاروان موفق به کربلا منتقل بشود.» آن موقع هیأت امناء هنوز تصور چندانی نداشتند که انتقال ضریح به کربلا چگونه انجام بشود. این‌که حالا ایده‌ی راه‌اندازی کاروان انتقال ضریح به این نحو، از این دیدار در فکر هیأت امناء کلید خورده است یا نه را نمی‌دانم، اما قطعاً بی‌اثر نبوده است. این کلمه‌ی «کاروان موفق» دائماً در گوش هیأت امناء زنگ می‌خورده است. کمااین‌که حاج‌ محمود پارچه‌باف که می‌توان گفت مسئول اجرایی این اقدام بوده، وقتی رسیدیم به کربلا گفت: من تازه فهمیدم که این کاروان موفق یعنی چه.
می‌دانید که ۷۰درصد ضریح به‌صورت هوایی منتقل شده بود و تنها ۳۰درصد باقیمانده‌ی آن روی یک تریلی جا گرفت که به‌صورت زمینی برده شد. بنابراین این ۳۰درصد هم می‌توانست به‌صورت هوایی برده شود کمااین‌که مسئولین عراقی هم ترجیح می‌دانند که انتقال ضریح به‌صورت هوایی انجام شود. من در کتاب هم اشاره کردم که بالاخره فضای عراق با فضای ایران متفاوت است، تفاوت‌های قومی و مذهبی در عراق پررنگ‌ است و انتقال ضریح به‌طور زمینی می‌توانست به لحاظ امنیتی مشکلاتی را برای مسئولین عراقی به‌وجود بیاورد. برای همین تا آخرین لحظه، حاج‌آقای پارچه‌باف تا آبادان دنبال هماهنگی با مسئولین هواپیمایی بود تا اگر به هر صورتی نتوانستیم اجازه‌ی انتقال زمینی ضریح را از مسئولین عراق بگیریم، بتوانیم بلافاصله با یک هواپیمای باری این کار را انجام بدهیم. اما به لطف خدا و به برکت خود سیدالشهداء علیه‌السلام، تأثیرات و پیامدهای مثبتی که در ایران به‌وجود آمد موجب شد تا مسئولین عراقی هم راضی شوند انتقال به‌صورت زمینی انجام شود.

* آن‌طور که شما اشاره داشتید و در رسانه‌ها نیز منتشر شد، بخش اعظم هزینه‌های انجام این کار به صورت غیردولتی و کاملا مردمی انجام شده است.
بله، اصلا یکی از دلایلی که موجب راه‌اندازی این کاروان شد هم همین بود. هیأت امناء ساخت ضریح می‌خواستند به «مردم» که در حقیقت صاحبان اصلی کار بودند گزارش بدهند. ضریح تقریباً به‌طور کامل با پول مردم ساخته شد نه ارگان یا نهادی دولتی. بسیاری از کسانی که سازنده و طراح ضریح بودند هم پولی برای دستمزد دریافت نکردند. مثلاً استاد فرشچیان حتی یک ریال هم بابت این کار نگرفت. خیلی از کسان دیگر هم پولی نگرفتند. آن‌هایی هم که گرفتند، باز از پول مردم بود نه دولت. البته بعضی از نهادهای دولتی برای تبرک کمکی کردند اما مقدارش چندانی نبوده که به چشم بیاید. بنابراین برای اولین بار کلیه‌ی هزینه‌های ساخت ضریح توسط مردم داده شد. می‌دانید که تا قبل از این،‌ همه‌ی ضریح‌های امام حسین علیه‌السلام توسط حکام و سلاطین عراق و ایران ساخته شده بود اما برای اولین بار این اتفاق افتاد که ضریح امام حسین علیه‌السلام توسط مردم ساخته شود.
 
* در ابتدای کتاب اشاره داشتید که قرار بود کار روایت‌گری کتاب به‌صورت تیمی انجام شود اما انگار چنین نشد.
بله، چند نفر از دوستان از جمله آقای رضا امیرخانی قرار بود در ابتدای این کار به من کمک کنند. دلیلش هم این بود که من می‌ترسیدم کار، «تکراری و ملال‌آور» شود. چون به لحاظ داستانی، تم داستان جاده‌ای است و این تکرار وقایع شبیه هم می‌تواند مخاطب را خسته کند. به همین دلیل فکر می‌کردم اگر هر مرحله‌ای از سفر را کسی بنویسد کار بهتر از آب در می‌آید. اما خب به لحاظ اجرایی اصلاً این کار میسر نشد. ازدحام زیاد جمعیت و گستردگی کار موجب شد تا حتی بعضی از بچه‌های کاروان هم در مسیر راه از ما جدا بیفتند. حالا اگر می‌خواستیم در هر مرحله یک نویسنده‌ی جدیدی هم وارد کار می‌کنیم، کار به مراتب سخت‌تر از این می‌شد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28441/C/13930918_0528441.jpg
این هم البته برمی‌گشت به تصور اولیه‌ی ما از نحوه‌ی انتقال ضریح. ما تصور می‌کردیم خیلی راحت شهر به شهر رد می‌شویم و شب‌ها مثلاً در حسینیه‌ یا مصلای شهر توقف می‌کنیم و مردم هم اشکی می‌ریزند و سینه‌ای می‌زنند و بعد هم صبح می‌شود و ادامه‌ی مسیر. اما آن‌چیزی که در عمل اتفاق افتاد با آن چیزی که ما تصور داشتیم، زمین تا آسمان تفاوت داشت. ما اصلاً تصور نمی‌کردیم که چنین ازدحام جمعیتی به‌وجود بیاید. در بعضی از شهرها ازدحام جمعیت تا سی، چهل کیلومتری بیرون شهر امتداد داشت! انگار تریلی داشت روی دست مردم حرکت می‌کرد. ما اصلاً روستاهای مسیر کاروان را حساب نکرده بودیم اما استقبال مردم این روستاها عجیب بود! در طول سفر، طبق برآوردها چندین میلیون نفر به استقبال ضریح آمده بودند.
نکته‌ی دیگر این‌که آن تصور تکرار و ملال‌آور بودن رخداد هم بعداً فهمیدم که درست نبوده است. شاید به یک معنا حتی این اولین سفر زندگی من بود. سفر به این معنی که آدم از چند دقیقه بعدش هیچ خبری ندارد و نمی‌تواند پیش‌بینی از آینده داشته باشد. در این سفر اصلاً معلوم نبود چند دقیقه بعد چه اتفاقی قرار است بیفتد. این‌قدر حوادث و اتفاقات عجیب و غریب در طول سفر افتاد که اصلاً روایت سفر در دام تکرار نمی‌افتد.
 
* این درست است که شما صرفاً «راوی» این رخداد بودید، اما این روایت‌گری شما عاری از نگاه جامعه‌شناسانه هم نبوده است، اگر بخواهید از این زاویه نکته‌ای را بیان کنید به چه موضوعی اشاره می‌کنید؟
همان‌طور که گفتید من صرفاً «راوی» این رخداد بودم نه یک جامعه‌شناس یا مردم‌شناس. اما باید این را بگویم که من در ابتدای این سفر یک آدم بودم و در انتهای آن آدمی دیگر. ما (اعضای کاروان) مثل این قلوه‌سنگ‌های درشت و زمختی بودیم که جریان احساسات ناب حسینی مردم مثل جوی آب از روی ما رد می‌شد و ما را کم‌کم صیقل می‌داد. برای همین هم هست که می‌گویم این ما نبودیم که ضریح را بردیم کربلا، ضریح بود که دست ما و مردم را گرفت و به کربلا رساند.
دلیلش هم چیزهایی بود که در طول این سفر دیدیم و فهمیدیم. مهم‌ترین چیزی که خودم فهمیدم آن بود که این کشور به این راحتی از هم‌گسستنی نیست. این تصور مضحکی است که بعضی از کشورهای غربی دارند که مثلاً می‌شود با ایران درافتاد و آن را از پا در آورد. برای این‌که یک «حبل المتین» محکمی در این کشور وجود دارد به نام «امام حسین علیه‌السلام» که همه‌ی قومیت‌ها و زیست‌بوم‌ها را به یک شکل کاملاً متحد به هم پیوند می‌دهد. امام حسین علیه‌السلام محور وحدت فرهنگی- اجتماعی مردم این دیار است. در بعضی از شهرها مردم چند روز بیرون از خانه‌هایشان منتظر نشسته بودند برای دیدن ضریح. مردم هم که عاشق طلا و نقره‌ی ضریح نبودند، ضریح بهانه‌ای بود برای اتصال به همان حبل‌المتین امام حسین علیه‌السلام. این توجه هم، توجه صنفی یا قشری نبود؛ یعنی این‌طور نبود که بگوییم مثلاً قشر خاصی از مردم (مثلا فقط بچه‌هیأتی‌ها) آمده بودند، نه، مردم به معنای واقعی کلمه، از هر قشری به استقبال آمده بودند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28441/C/13930918_0228441.jpg
جالب آن‌که مردم با همه‌ی تفاوت‌هایی که در رفتار و گفتار ممکن است داشته باشند، در مواجهه با امام حسینعلیه‌السلام، واکنش‌های یکسان و شبیه به هم داشتند. یعنی وقتی مردم به امام حسین علیه‌السلام می‌رسند شبیه همدیگر می‌شوند. من تازه این‌جا بود که معنای آن جمله‌ی امام خمینی رحمةالله علیه که «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است» را به تمام معنا فهمیدم.  
 
* شخصیت ها و آدم های زیاد و متفاوتی در طول این سفر وارد ماجرا می‌شوند از فرشاد گرفته تا آن مرد تعمیرکار، تا آن پیرزنی که عصازنان خودش را به ضریح رساند تا آن پسر ویلچری که روی دست مردم بلند شد و خودش را به ضریح چسباند و امثالهم، شما با کدام‌یک از این افراد ارتباط بیشتری برقرار کردید؟
همان‌طور که اشاره کردم با همه‌ی تفاوت‌هایی که آدم‌ها با یکدیگر داشتند اما جنس واکنش‌هایشان در این موضوع شبیه هم بود. بعضی اوقات وقتی بچه‌های کاروان این واکنش‌ها را می‌دیدند با هم شروع می‌کردند به گریه. بعضی جاها فیلمبردارها و عکاس‌های ما که وظیفه‌ی ثبت این رخدادها را داشتند، دوربین‌ها را کنار ‌می‌گذاشتند و زار زار گریه می‌کردند. مثلاً تصور کنید سر صبح که هوا به شدت سرد است و کسی جرأت ندارد در آن سرما قدم بزند، ما مشغول کارها برای حرکت کاروان به خارج از شهر بودیم که یک‌هو رفتگری جارو به دست، خودش را به ضریح می‌رساند و التماس می‌کرد که چند دقیقه بایستید تا زیارت کنم. به دلیل دیدن این صحنه‌های عجیب و فرامادی بود که وقتی کاروان به حرم امام حسین علیه‌السلام رسید، حال بچه‌های کاروان خیلی خوب بود. اصلاً گویا روی زمین راه نمی‌رفتند!
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28441/C/13930918_1028441.jpg
این را هم باید همین‌جا اعتراف کنم که آن‌چیزی که من در این کتاب ثبت و ضبط کردم، ۵ تا ۱۰درصد آن‌چیزی بود که اتفاق افتاد. آن اتفاقاتی که رخ داد، فراتر از توان من برای نوشتن بود. اصلاً نانوشتنی بود. البته من تلاش خودم را کردم که با همه‌ی توانم آن‌چیزهایی را که می‌بینم روایت کنم، اما بسیار فاصله دارد با آن اتفاقاتی که در طول سفر افتاد.
 
* بعد از انتشار کتاب، گویا در یکی از دیدارهای رهبر انقلاب مواجهه‌ای با ایشان هم داشتید و ایشان نکاتی درباره‌ی کتاب بیان کردند.
بله، من وقتی کتاب را نوشتم و منتشر شد، از طریق یکی از دوستان کتاب را برای آقا فرستادم تا اگر صلاح دانستند و فرصت داشتند، به آن نگاهی بیاندازند. ایام نمایشگاه کتاب امسال بود که کتاب را برای ایشان فرستادم. حالا که به تاریخ تقریظ آقا نگاه می‌کنم می‌بینم که ایشان به فاصله‌ی چند روز بعد از آن، کتاب را مطالعه کرده‌اند و بر آن تقریظی نوشته‌اند. این برای من افتخاری است.
در نیمه‌ی ماه مبارک رمضان امسال که آقا طبق برنامه‌ی همیشگی، دیدار با شعرا را داشتند، من هم حضور داشتم. وقتی می‌خواستند سر سفره‌ی افطار بنشینند، من «سلام» کردم و ایشان جواب اختصاصی‌تری به من دادند و گفتند: «سلام آقای غزلی». همیشه سلامی می‌کردند و رد می شدند اما این بار اسم من را هم گفتند. گفتم: «قزلی هستم آقا، مخلصیم.» گفتند: «من این کتاب شما را خواندم، الحمدلله کتاب خوبی شده است.» من که مقداری هول کرده بودم گفتم: «خیلی لطف کردید آقا، به زحمت افتادید.» گفتند که: «کتاب خواندن زحمت نیست.» آن‌جا اشاره‌ای هم کردند که بر این کتاب تقریظی نوشته‌اند. بعد هم رفتند سر سفره‌ی افطار.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28444/C/13930918_0228444.jpg
[تصاویر گفت‌وگو با آقای مهدی قزلی نویسنده کتاب پنجره‌های تشنه]
بعد از افطار به من اشاره کردند که نزدشان بروم. من هم با خوشحالی رفتم جلو. ایشان پرسیدند که «شما اهل کجایید؟ فامیلی شما که به ترک‌ها می‌خورد؟» من هم گفتم: «بله، من ترک هستم.» بعد هم در مورد کتاب نکاتی را گفتند که مثلاً خواب آن خانمی که در حرم امام بوده و نقل کردید خیلی خوب درآمده است. دیدم آقا خیلی دقیق کتاب را خوانده‌اند. موقع خداحافظی در آن شب به ایشان گفتم: «آقا ما را هم دعا کنید.» ایشان گفتند: «بله آقای قزلی، حتماً.» بعد از این‌که ایشان گفتند «آقای قزلی»، من تازه فهمیدم که ایشان فامیلی من را از اول هم بلد بودند و موقع سلام که به من گفتند «غزلی»، شوخی بوده و در حقیقت داشتند به یکی از شخصیت‌های کتاب اشاره می‌کردند. یک شخصیتی در کتاب هست به نام حاج محمود که همه‌ش من را غزلی صدا می‌کرد و من در اواخر کتاب نوشتم که سفر تمام شد اما حاج محمود هنوز من را غزلی صدا می‌کند. من تازه فهمیدم که آقا داشتند به این شوخی با اسم من که در کتاب آورده بودم اشاره می‌کردند.
خلاصه این‌که ایشان گفتند که من کتاب شما را خواندم و یک چند جمله‌ای هم بر آن نوشته‌ام. انگار خود ایشان هم با آن چیزی که نوشته‌اند نسبتی داشته‌اند. بعد که تقریظ را دیدم و توصیفات ایشان در وصف امام حسین علیه‌السلام را خواندم، دیدم که حدسم درست بوده است.

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پنجره‌هاى تشنه»

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پنجره‌هاى تشنه»

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پنجره‌هاى تشنه»

در آستانه‌ی اربعین حسینی و همزمان با حضور میلیونی عاشقان ثارالله در راهپیمایی عظیم اربعین، در جوار بارگاه ملکوتی حضرت سیدالشهداء علیه‌السلاماز تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پنجره‌های تشنه» رونمایی شد.
متن این تقریظ به شرح زیر است:
 
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ى اوست‌
این چه شمعی است که جانها همه پروانه‌ى اوست‌
اى شعله‌ى فروزان، اى فروغ تابان، اى گرمابخش دلهاى خلایق! تو کیستى با این شکوه و جلال، با این شیرینى و دلنشینى، با این هیبت و اقتدار، با این‌همه لشکر دل‌به‌همراه، با غلغله‌ى فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت میکنند؟ تو کیستى اى نور خدا، اى نداى حقیقت، اى فرقان، و اى سفینةالنجاة؟ چه کرده‌ئى در راه خدایت که پاداش آن خدائى‌شدنِ هر آن چیزى است که به تو نسبت میرساند؟ بنفسى انت، بروحى انت، بِمُهجَةِ قلبى انت، و سلام الله علیکَ یومَ وُلِدتَ و یوم اُستُشهِدتَ مظلوماً و یوم تُبعَثُ فاخِراً و مَفخَراً. ۹۳/۲/۲۹
بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است؛ و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکته‌یاب. خواندم تا ۹۳/۲/۲۸.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28438/C/13930918_0728438.jpg
کتاب «پنجره‌های تشنه» روز نوشت‌های آقای مهدی قزلی از انتقال ضریح جدید امام حسین علیه‌السلام از قم به کربلا در سال ۱۳۹۱ است و انتشارات سوره‌ی مهر آن را منتشر کرده است.

مرقومه رهبر انقلاب برای همایش ملی ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد

مرقومه رهبر انقلاب برای همایش ملی ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد

حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پاسخ به نامه آقای جهانگیری معاون اول رئیس جمهور، در ارتباط با برگزاری «همایش ملّی ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد» و درخواست صدور پیام برای این همایش، مرقومه‌ای را صادر کردند.
متن مرقومه رهبر معظم انقلاب که صبح امروز (دوشنبه) توسط معاون اول رئیس جمهور در محل برگزاری این همایش در سالن اجلاس سران قرائت شد، به شرح زیر است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
نفس اهتمام آقایان به امر مبارزه با فساد را تحسین می‌کنم، لکن این سمینار و امثال آن بناست چه معجزه‌ای بکند؟ مگر وضعیت برای شما مسئولان سه قوه روشن نیست؟ با توجه به شرایط مناسب و امیدبخشی که از لحاظ همدلی و هماهنگی و همفکری بین مسئولان امر وجود دارد، چرا اقدام قاطع و اساسی انجام نمی‌گیرد که نتیجه را همه بطور ملموس مشاهده کنند. توقع من از آقایان محترم این است که چه با سمینار و چه بدون آن، تصمیمات قاطع و عملی بدون هرگونه ملاحظه‌ای بگیرند و اجرا کنند. موفق باشید.»

آقای جهانگیری در نامه خود به رهبر معظم انقلاب اسلامی، به برگزاری همایش ملی "ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد" با حضور مسئولان قوای سه گانه و دستگاه‌های اجرایی و عمومی، تشکل‌های خصوصی، گروه‌های مردم نهاد و اصحاب رسانه اشاره کرده و محورهای کلی همایش را «برنامه و راهبردهای حاکمیت در مبارزه با فساد»، «نقش جامعه مدنی در مقابله با فساد»، «مبارزه مردمی و نقش فرهنگ در مقابله با فساد» برشمرده بود.

نرم‌افزار تلفن همراه «جاذبه حسینی» ویژه پیاده‌روی اربعین

نرم‌افزار تلفن همراه «جاذبه حسینی» ویژه پیاده‌روی اربعین

در آستانه‌ی فرارسیدن سالروز اربعین اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام)، نرم‌‌افزار «جاذبه حسینی» ویژه‌ی تلفن‌های همراه(Android) جهت استفاده‌ی زائرانی که با پای پیاده عازم کربلای معلی هستند، تهیه و منتشر شد.
این نرم‌افزار توسط مؤسسه‌ی پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی ویژه‌ی اربعین حسینی طراحی و در دو نسخه‌ی کامل و کم‌حجم (بدون فایل‌های صوتی) جهت استفاده علاقه‌مندان آماده گردیده است.
کاربران محترم می‌توانند نرم‌‌افزار تلفن همراه (Android) «جاذبه حسینی» را از لینک‌های زیر دریافت کنند:
۱. نسخه اصلی | 105MB
۲. نسخه بدون صوت | 28MB

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/28420/smpf.jpg

نظرات خود درباره این نرم‌افزار را می‌توانید از انتهای همین صفحه  ارسال نمایید.
این نرم افزار دارای بخش‌های ذیل می‌باشد:
  نقشه :
* نقشه نجف
* نقشه نجف تا کربلا
* نقشه کربلا
  کوله‌پشتی:
* اطلاعات ضروری سفر
* وسایل سفر (فهرستی از وسایل مورد نیاز زائر )
* تجربه سفر (بیانِ نکاتِ مفید و مهم؛ از طرف افرادی که تا به حال شرف حضور داشته اند.)
  آداب و احکام:  
(بر اساس آخرین نظرات و فتاوای حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای مدظله‌العالی)
* آداب زیارت و سفر
* آداب زیارت سید الشهداء
* احکام سفرهای زیارتی
* احکام زیارت نیابتی
* احکام عزاداری
  زیارات (متن و صوت) :
* زیارت اربعین
* زیارت عاشورا
* زیارت امین الله
* جامعه کبیره
* زیارات امیرالمؤمنین علیه السلام
 روضه
در این بخش روضه‌خوانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در شرح ماجرای عاشورا و درباره‌ی مصائب حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام قرار گرفته است.
 بعثت خون
فایل صوتی ترکیبی شامل شعرخوانی، مداحی، روضه و ... در عزای سید و سالار شهیدان.
 بی‌خواص
فایل صوتی ترکیبی ، سخنان رهبر معظم انقلاب درباره نقش خواص در وقوع حوادث سال شصت و یکم هجری قمری می باشد.
 شاعرانه
در این بخش مجموعه شعرخوانی شاعران آئینی، که سروده‌های خود را با مضامین عاشورایی در محضر رهبر انقلاب اسلامی قرائت کردند قرار گرفته است.
 حسینیه:
گلچین مداحی‌های حسینیه امام خمینی و سایر مداحی‌های مناسب پیاده‌روی اربعین.
 پیشینه:
تاریخچه‌ی پیاده‌روی اربعین
 لغات پُرکاربرد عربی – فارسی  در ۲۴ موضوع
 فضیلت زیارت و... 
نسخه کامل این نرم افزار را  می‌توانید از اینجا  دانلود نمایید.